کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

کیمیا پیشی میشود

این لباس پیشیو وقتی اولش بهمون گفته بودن پسری و  اسمت بردیا بود از کیش واست خریدم ولی بهت خیلی میاداااا...... دوست داشتم بخورمت..... اینجا 48 روزه هستی نفس   از وقتی 40 روزت تموم شده تغییراتی که کردی خیلی محسوسه،احساس میکنم کاملا منو میشناسی هم صدامو هم خودمو عزیزم، بهم میخندی وقتی صدات میکنم.....یه صداهایی از خودت در میاری ، یه کوجولو میتونی گردن بگیری و سرتو خودت با گردن بچرخونی در حد چند ثانیه،سرتو به اطراف میچرخونی  مثلا حرکت رفتن بابا رو با سر دنبال میکنی قبلا  فقط با چشم دنبال میکردی گلممممممممم دیگه اینکه هنوز تو تشک بازی عکس العملی نداری ...ههههههههه   ...
29 خرداد 1391

بدون شرح ....

این عکست رو خیلیییییییی دوست دارم...میدونی داشتی چکار میکردی من بار ریتم واست میخوندم کیمیا کیمیا کیمیا تو هم ذوق میکردی و هی خودت رو بالا و پایین میکردی یعنی نانای میکردی قربونت برم مننننننننن کیمیا عاشقتمممممممممممممم ...
28 خرداد 1391

وقتی کیمیا تو سن 11 ماه و 10 روزگی رسما راه افتاد

١٥ خرداد با ترس و لرز شزوع کردم هنوز خودم از زمین بدون کمک وسیله بلند نیمشدم.. ولی تاتی تاتی تا بغل مامانم میرفتم اگه یه وقت حواسم نبود تو خونه هم راه میرفتم ولی تا میفهمیدم دارم راه میرم میترسیدم و تالاپی خودمو مینداختم هههه اما دیگه از  ٤ ٥ روز پیش خودم هم بلند میشم قبلا تا نصفه بلند میشدم یعنی دستم رو زمین باسنم تو هوا!!! و الان که 28 خرداد هست از حدود 3 4 روز پیش رسما کل خونه رو تند تند میرم..هر از گاهی هم میخورم زمین ولی یادم میره زودی....تو خیایابون و پارک اگه سطح صاف باشه یواش میرم ولی مامانم هنوز جرات نمیکنه ولم کنه  رو چمن که ناصافه خودم هم میترسم دست مامانم رو ول کنم اخه واسه من هنوز خیلی پستی بلندی چمن زیاده ...
28 خرداد 1391

من و بازیهام به روایت تصویر

1- بعد از قوت ستاره بیچاره مامان یه عروسک بهم داد که تنش از جنس سرشه و ظاهرا نه دست و پاهاشو میشه کند نه سرشو!!!ولی اگه منم یه راهی واسش پیدا میکنم 2- لا لا لا لا بخواب نینی کچل جدید 3- اَه مامان نمیخوابه!!! 4- هنوزم ستاره چیز دیگه است ...بیا ببینم ستاره جون....هههه 5- تازه یه کم خودم آی میخورم یه کم هم میدم نینی کچلم...آخه دهنش سوراخه و پستونک میره توش ولی من اب میریزم توش ههههه!!!!   ٦ ٧- یه خونه خوشگل هم دارم که خیلی توش نرفتم مامانم جمعش کرد ٨- آب بازی هم کلییییییییییییی دوست دارم...... بازم به هویج تو دستم دقت کنید من با این هویج رفتم حمام ، با این هویج مامانی شستم و با همین هو...
28 خرداد 1391

یه خاطره جالب

چند روز پیش با بابایی داشتم میرفتیم تولد محیا که تو راه ایستادیم کاعذ کادو بگیرم من با تو پیاده شدیم و من رفتم کاغذ خریدم برگشتم...بابا مشغول کادو پیچیدن بود که دیدم تو یه چیزی رو محکم تو 2 تا دستت گرفتی و هی بالا پایینش میکنی میگی اَه آ اَ آ ههههههه و خوشحال و شنگول ، یه دفعه نگاه کردم دیدم یه دونه تخم مرغ تو مشتاته !!!!!!!!!!رفته بودیم کاغذ بخریم از تو شونه های رو پیشخون برداشته بودی!!!من که نفهمیدم کی اینکار رو کردی خدایی خلاصه برگشتیم تخم مرغ رو پس دادیم و با خجالت گفتیم ببخیشد ایشون برداشته بوده ..خودتم بردم که یه کم خجالت بکشی ولی تو...همچین واسه بقیه اش دست و پا میزدی هههههه فروشنده کلی بهت خندید خودمون 2 تا که مرده بودیم از خند...
24 خرداد 1391

من و جوجه هام

از بس من واسه این پرنده های تواسمون و مرغ مینا خاله افسانه ذوق کردم مامان واسم 2 تا جوجه خریده  اینقدر نازن ولی من تو همون قفس باشن دوسشون دارم ..بیرون بیان میترسمممم مامان یه کم اوردشون بیرون من یه کم نگاشون کردم بعد که اومد سمتم یه لگد جانانانه زدم بهش و با جیغ و گریه پریدم تو بغل مامانم هههههه (مامان:بیچاره جوجه یه جیغی زد از لگد کیمیا) مامانم هم دید من میترسم دیگه بیرون نیاورد منم تا تو فقس بودند باهاشون بازی میکردم اینقدر فقس این بیچاره ها رو تکون دادم که مامانم گفت الان میکشیش.... برد گذاشت تو بالکن ههههه منم میرم از پشت پنجره تو بالکن نگاشون میکنیم   تاق تاق جوجه های بیچاره به انگشت دست چپ کیمیا دقت کنید هه...
24 خرداد 1391

من و اولین لاک زندیگم

مامانم بلاخره اولین لاک زندیگم رو زد.....اخه فکر میکرد من میخورمش ...ولی من خانم تر از این حرفت بودم اصلا کاری باهاش ندارم فقط مامانم باهاش حال میکنه حسابی...بابام هم که هی میره و میاد ذوقش رو میکنه ....کلی خوشگل شدم خلاصه... الهیییییییییییییی مامان قربونت برههههههههههههههههه با اون دستای تپلیت عسیسممممم اینم یه عکس از نواختن بلز توسط دخملی دوست دارم بی اندازهههههههههههههههههههههه ...
20 خرداد 1391

رفتیم پارک

دیروز با دوستام رفتیم پارک...کلی خوش گذشت ...اینقدر یطونی کردیم که من با اینکه ظهر 2 ساعت لا لا کرده بودم رسیدیم خونه اط ساعت 8:15 خوابیدم تا 10:30 هههههه این منم تو پارک...میشناسید که این خانمه مثل اینکه زورش به من میرسید!!!! نکننننننن گریهههه دهِ برو اونور میگم... فکر نکنی من میخورما ...دفعه اخرت باشه ....ههههههه  هیچ کس بردیا خودم نمیشه... این نینی نازه هم رانیا هست نمیدونم چرا همش گریه میکرد....از کی میترسید نمیدونم...بردیا هم همش به گریه اش میخندید هههههه   این جمع ما نینی هاالبته همه نیستیم!! اینم ما مو مامانای گلمون   این من که لباس راحتی پوشیدم ههههه   ...
19 خرداد 1391

رفتیم باغ

 جاتون خالی تعطیلات رفتیم باغ...کلی خوش گذشت ...هوا عالیه و منم حسابی شیطونی کردم... بابا پاهامو میزاشت تو آب ...یخ بود ولی کلی کیف میداد.... اینجا یه هاپو بود با اینکه من خیلی دوست داشتم ولی هاپ هاپ که میکرد یه ترسناک میشد منم میچسبیدم به بابا..... ...
19 خرداد 1391